این قدر محو صحبت هایش می شوم،که سختی های زندگی از یادم می رود.یادم میرود، زخم ها،غصه هاونیش هایی که تا استخوانم فرو رفته است.عشق به او انگار که به زندگی امید دباره می دهد واین امید انگیزه ای است برای زندگی کردن.بله عاشق صحبت هاشم،جمله هایی که من را تا لب ساحل می کشاند تا با او حرف بزنم،و حرف زدن با او عشق من را لبریز میکند.وقلب من در آن شرایط آن قدر تند تند کار میکند،تا شاید بتواند حرف های او را ثبت وضبط بکند.دوست دارم قلبم با حرف های او آرام بگیرد، وموقعی که قلب ما در کنار هم آرام بگیرد ساحل هم آرامشش را به ما هدیه میدهد.واین عشق جاودانه خواهد بود که فقط مرگ میتواند مارا از هم جدا کند.