گفته های ناگفته

متنهایی برای اندیشیدن

زیبایی اندیشه

عاشق زیبایی اش هستم ،نه زیبایی چهره! بلکه زیبایی اندیشه هایش.

اندیشه هایی که ذهن من را به تکاپو در می آورد وسکوت من علامت رضای صحبت های اون بود. همیشه اندیشه هایش را از راه دور به ارمغان  می آورد. اندیشه هایی از طلای ناب ؛ و من هم سعی میکردم از فکر خسته ی خود صحبت هایی را بکنم که ماندگار باشد. گر چه نبود! اما همین که سعی خودم را میکردم خوب بود. همه صحبت های اون یه طرف وجوارح من طرف دیگر که ماتم زده میشدند. شاید بگویم این قدر محو صحبت هایش واندیشهای زیبایش میشدم که خواب از سرم میپرید و خودکار بی رنگم شروع به نوشتن میکرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

از تو دل کندن

از تو دل کندن! یعنی کنج خونه تنها نشستن ؛ یعنی در وادی راه رفتن بدون این که به هیچ واحه ای برسی.از تو دل کندن یعنی این قدر به آسمون خیره بشی که آسمون اشکش در بیاد.از تو دل کندن، این قدر ذهنمو در گیر میکنه که حتی فکر کردن در باره این موضوع تمام روز من را با رخوت ذهنی مواجهه میکند.نمیدانم چکار کنم؟این قدر ذهن من را اسیر خودت کرده ای که نمیتونم از تو دل بکنم ودل کندن از تو یعنی دل کندن از خودم واین برای من سخت است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

درگیری هایم

بعضی وقتها این قدر درگیری با خودم دارم، که حتی حوصله این که بروم به وبلاگم سر بزنم ویه دل نوشته ای بنویسم را ندارم. درگیری هایم آخر من را میکشند و از پا در میآورند وکشتن من نوشته هامو از من میگیرد. اون موقع است که فکر من از کار می افتد؛ و مانند یخ منجمد میشود وشاید تبدیل به کوه یخ بِشم. وسالها طول بکشد که یخ من آب شود. شاید درگیری هایم فقط من را بسوزاند اون موقع است که حتی از خا کسترم هم چیزی باقی نمی ماند. در گیری هایی که بی وقفه وارد زندگی من میشوند و امیدم این است که من هم بتوانم بی وقفه آن هارا از زندگیم دور کنم .یا بتوانم با آن ها کنار بیایم ویا با آنها بجنگم! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

رخوت ذهنی

بله رخوت ذهنی!چیزی که باعث میشود من درست نتوانم تصمیم بگیرم.رخوت ذهنی باعث شده است من به نجواهای درونی خود گوش کنم ومن را دچار افکار غیر معقول وا دارد.(واگویه) رخوت ذهنی نگرش من را نسبت به موضوع تغیر داده است؛ مانند نگرش آن فردی که کلید اتومبیل خود را گم کرده بود.و زیر نور چراغ خیابان به دنبال آن می گشت و فردی که می خواست به او کمک کند پرسید ؛کلیدت را کجا گم کرده ای؟مرد پاسخ داد.کلید در قسمت سایه کنار اتومبیل انداخته ام.اما در اینجا دنبال آن می گردم، چون در اینجا نور بیشتر است.مواظب رخوت های ذهنی خود باشید، آنها به شدت شما را تحت تاثیر قرار میدهند.مثل گرد و غبار که جلوی چشمان شما را میگیرد و شما نمی توانید درست مسائل را ببینید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

به عقاید هم احترام بگذاریم

انسان وقتی به یه انسان دیگر نزدیک میشود .شاید از نظر عقاید فرق کنند اما از نظر خلقت یکسانند.همه ما دوست داریم فردی که به آن نزدیک می شویم،عقایدش مثل خودمان باشد و مثل ما رفتار کند.اما نمیدانیم آن فرد هیچ وقت مثل ما نمیشود. بلکه آن فرد آن چیزی خواهد شد که دوست دارد بشود. پس باید با این موضوع کنار بیاییم،زیرا این موضوع برای همه یکسان است.چون تو وقتی خودت را نسبت به فرد دیگر بر تر می دانی، آن فرد هم نسبت به تو خودش را  بر تر میداند.این ذات انسان است که دوست دارد خودش را نسبت به فرد دیگر برتر بداند.اما باید با این موضوع کنار بیاییم که همه  ما یه جور آفریده شده ایم.وکسی نسبت به فرد دیگر برتری ندارد و فقط از نظر عقاید با هم فرق می کنیم .پس به عقاید هم احترام بگذاریم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
علی یوسف زاده

من وتنهایی هایم

من فکر می کنم خیلی تنها هستم.اما وقتی تویه خلوت این جمله را به خودم می گویم ،شاید کمی بی منصفانه باشد.زیرا همیشه تویه شرایط سخت  کسی وجود داره که همیار و هم درد من باشه.کسی که بتونه از این تنهایی من را دربیاره، کسی که بتونه من را از این مرداب در بیاره و به دریای بی انتهای خودش وصل کند.شاید این مونس همین نزدیکی ها باشد،اما چشم من از این که اورا ببیند عاجز است.شاید یه دوست وجود داشته باشدکه او هم آرزویه دیدن من را بکند.چقدر سخت است؛کسی که دوستش داری واو نمی داند.وبر عکس،کسی که دوستش نداری واو میداند.شاید در این وادی کسی باشد که من را دوست داشته باشد.شاید در این وادی که من زندگی میکنم، باران ببارد ومن را از تشنگی در بیاره.همان طور که سعدی میگوید:

دیداریار غایب دانی چه ذوق دارد؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

سفر کردن

سفر کردن را دوست دارم،نه فقط به یک جای خاص،بلکه به کلیه مناطق مختلف چون هر کدام از این سفرها به مادرس ها واندیشه هایی می آموزد.سفر کردن به ما فرهنگ ،آداب و رسوم وخیلی چیزهای دیگر که مخصوص همان شهر است رامی آموزد.از خود سفر بیشتر از جاهایی که میگذرم تا به یک نقطه ویک جای خاص که برسم آنرا دوست دارم‌. از کوها واز دشت ها و از کویر می گذرم، آنها همه زیبا هستند.آنها به ما می آموزند زندگی در هر شرایط زیبا است.زیبایی های سفر را دوست دارم،چون به یک نقطه متمرکز نیست، بلکه به کلیه جهات سفر و مسیر سفر مربوط می شود. تشنه سفر کردن هستم ؛و وقتی به یک جای خاص میرسم تشنگی من رفع نمی شود،چون دوباره سر ریز میکند و منتظر سفر های دیگر است.از همه بیشتر تشنه ی سفربه جایی است، که دیگر هیچ آدمی همراه من نیست؛ وآن موقع من و سفر با هم همراه می شویم و سفر کردن من در آن لحظه تمام میشود وبه آخر می رسد و من هم در آن شرایط سیراب میشوم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

عاشق صحبت هاشم

این قدر محو صحبت هایش می شوم،که سختی های زندگی از یادم می رود.یادم میرود، زخم ها،غصه هاونیش هایی که تا استخوانم فرو رفته است.عشق به او انگار که به زندگی امید دباره می دهد واین امید انگیزه ای است برای زندگی کردن.بله عاشق صحبت هاشم،جمله هایی که من را تا لب ساحل می کشاند تا با او حرف بزنم،و حرف زدن با او عشق من را لبریز میکند.وقلب من در آن شرایط آن قدر تند تند کار میکند،تا شاید بتواند حرف های او را ثبت وضبط بکند.دوست دارم قلبم با حرف های او آرام بگیرد، وموقعی که قلب ما در کنار هم آرام بگیرد ساحل هم آرامشش را به ما هدیه میدهد.واین عشق جاودانه خواهد بود که فقط مرگ میتواند مارا از هم جدا کند.
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

قضاوت در ظاهر یا تامل در باطن

حقیقت همیشه آشکار نیست.بعضی وقتها پنهان است،همانند خورشیدی که بیشتر وقتها آشکار است.اما ما در مواقعی که هوا ابری یا تاریک شده است اورا نمی بینیم.اما حقیقت این است که خورشید وجود دارد،اماظاهر قضیه با باطن فاصله گرفته است.ظاهر قضیه این است که خورشیدمعلوم نیست،اما واقعیت این است که خورشیدی هست.این مصداق فقط در مورد طبیعت صدق نمی کند،بلکه در مورد ما آدم ها هم صادق است.که ما بیشتر مواقع با چشم سَر به موضوع نگاه می کنیم،اما غافل از این که حقیقت یک چیز دیگر است. ما فقط شاهد ظاهر قضیه بوده ایم نه باطن.شما خودتان تصمیم بگیرید قضاوت در ظاهر یا تامل در باطن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده

افکار ما را غارت کردند وافکار خود را جایگذین کردند

نمی دانم چرا اینطوری شد؟ تا حالا به این فکر کرده اید که فرهنگ ما چقدر غنی است.من به فر هنگمان افتخار میکنم، نه به فرهنگی که در کوچه وخیابان ها وحتّی موقع سفر کردن هامون داریم، بلکه فر هنگی که از قدیم داشتیم، ولی اکنون کم رنگ شده است.افکار ما را یغما کردند،نه اغیاران بلکه خودمان گذاشتیم که افکار و فرهنگمان را ازمون بگیرند.من نمی خواهم شما را بیغار کنم، چون قبل از اینکه شما را سرزتش کنم باید خود را سر زنش کنم، و به خود بگویم چه کاری برای این فر هنگ انجام داده ای.من واقعاً نمی خواهم شما را وعظ کنم، بلکه می خواهم یاد آوری کنم چی بودیم ، چی شدیم.........!


خرد را سر لوحه زندگی خود بدان

آدم کور را مثل خودت دانا بدان

اون از کوری نمی داند کجا می رود

تو چرا با چشم بینا به خرابات می روی

زندگی خود را این قدر مستانه مکن

یک کمی هم با خدای خود خلوت بکن

چون اگر می دانستی بعد از این به کجا می روی

نمی رفتی به میِ خانه، بلکه نماز می خواندی



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی یوسف زاده