دنیا روز به روز تغیر می کندو انسان های درون دنیا هم مثل دنیا تغیر می کنند.

هر چه روز ها به جلو تر می رود و به سال ها نز دیک تر می شویم، یاد می گیریم چطور تغیر کنیم. اما این تغیر ما را از انسان بودن دور می کند، زیرا این تغیر تغیر خوبی نیست.هر چه سال ها به جلو تر می رود از میزان انسانیت ما کاسته می شود.یادم می آید آن روزکه اگر فردی در کوچه یا خیابان به هر دلیلی به زمین خورده یا تصادف کرده بود، همه سعی می کردند اون را به نزدیک ترین بیما رستان منتقل کند.وهر کس دوست داشت خودش این کار را بر عهده بگیرد ودوست داشتند نسبت به هم دیگر توی این کار خیر سبقت بگیرند.اما حالا چی؛ بی تفاوت از مو ضوع رد می شویم و برا یمان اهمیتی ندارد، چرا، چون انگار که انسان نیستیم و بجایی که ما از دنیا سبقت بگیریم دنیا از ما سبقت گرفته است.من که گمان نمی کنم انسان باشیم......؟

از ندا آمد به فریادش برس

آنکه را افتاد به جانش برس

کس ندیدم برسد به جان او

آنکه را دیدم خیال بود و بس

عاشق خاک بودم و خاک که هست

آنکه را عاشق بود اینجا که هست

آنکه را گفتند بیا کاری بکن

آن یکی رد شد اما خدا که هست